به نام حضرت دوست كه هر چه داريم از اوست
هر ساله نزديك نيمه شعبان كه مي شود ايران حال و هواي ديگري دارد. كوچه محله ها آذين بندي مي شوند. همه جا را ريسه مي كشند. اهالي شهر، جلوي در خانه هايشان را آب و جارو مي كنند. خيابانها چراغاني مي شود. انگار خبري در راهست ... انگار همه انتظار دوستي را مي كشند كه عشقي ديرينه را در قلب ها دارد ...
اي عزيز سفر كرده، اي سرور عالميان، اي روياي صادق
دوباره همه از تو مي گويند و مي شنوند مولا جان
شيريني نام تو و شهد يادت به كامها مي نشيند
دوباره طاقها براي نصرت تو قد علم مي كنند
كاغذهاي رنگي به شادباش تو در باد مي رقصند
و دوباره همه ي ديوارهاي شهر با سر انگشتان احساس چراغاني مي شوند.
امّا... اي دستگير واماندگان، اي دلگرمي بي پناهان
اي مأواي بال و پر شكستگان، اي چراغ راه گمگشتگان
ايكاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ي ثانيه ها باشد
و ياد آوريت همه ي دقايق را پر كند و خدمت به تو انگيزه ي همه ي حركتها شود
كاش سينه مان صندوق صدقه اي شود و قلبمان سكّه اي براي نذر سلامتت!
كاش دردمان هميشه با توسل به تو آرام گيرد و دستمان جز به دعا براي توسل به آسمان نرود
كاش انتظار تو زنگي باشد كه از نافرمانيت بازمان دارد
كاش حال و هواي هميشه دلمان به رنگ نيمه ي شعبان باشد ...
از پنجره دلم كه قابي شكسته دارد صدايت مي زنم
نسيم نام تو بر لبهايم مي وزد
خيال سبزت هميشه با من است
تو اين جايي، در قاب پنجره هايي كه رو به باغ خدا باز است
دستهايت طراوت و سبزي را تكرار مي كند
از نگاهت ستاره و مهتاب مي چكد
خورشيد ذرهاي از مهرباني توست
اگر ابر مي بارد
اگر گل مي رويد
پرنده اگر مي خواند
چشمه اگر مي جوشد
رود اگر مي خروشد
براي توست
زيرا تو آن روياي صادقانهاي كه ظهورت مرهم تمام زخمهاست
تو آن قدر زلال و پاكي كه از غبار پنجره ها دلت مي گيرد
شايد پيش از آمدنت باران ببارد و آسمان، تمام كوچهها و خانهها را بشويد
اي سبز قامت
اي بهار
اي نور
اي اميد
دستهاي مهربانت را كه از نوازش لبريز است
و نگاه روشنت كه آئينه صداقت است
را دوست مي دارم
بگو چشمهاي ما كي و كجا مهرباني نگاه تو را مي نوشد ؟
و دلهاي ما كي با ظهور تو آرام مي گيرد ؟!
نيمه شعبان؛ سالروز ميلاد با سعادت يگانه منجي عالم بشريت، مهدي موعود (عج)
را به تمامي محبان و منتظران آن حضرت صميمانه تبريك و تهنيت عرض مي نمائيم.
دلم به ياد تو امشب بهانه ميگيرد
نشان وصل تو را عاشقانه ميگيرد
ز خوان عشق تو اي يوسف اهورايي
كبوتر دل من آب و دانه ميگيرد
اگر فراق تو از ديده روشني برده است
شرار عشق تو در دل زبانه ميگيرد
شده است ساغر جان پر ز خون دل شايد
كمان عشق تو دل را نشانه ميگيرد
اي مهدي، بيا كه كودكان ما به گل نوجواني شكفته اند، جوانان ما راهِ پيري را پيش گرفته اند، بسياري از سالخوردگان ما رفتند و صد افسوس كه تو را نديدند!
مولاي من، حسرتِ يك لحظه ي ديدار، دلهاي شيفتگانت را گداخت و اميد وصل تو جانهاي به لب رسيده را به نسيم لطف بنواخت، گوشها منتظر انتشار سرود ظفر و چشمها در اشتياق ديدارت، نَفَسها در سينه حبس و تو اي حبيب، همچنان در پس پرده ي غيبت، نهاني و نمي دانيم تا كي، آخر تا كي در پس اين حجاب ميماني ....
بيا بيا كه سوختم ز هجر روي ماه تو
بهشت را فروختم به نيمي از نگاه تو
تمام عمر دوختم چشمانم به راه تو
به اين اميد زنده ام كه افتم به پاي تو
رايحه ظهور او پر شده در همه جهان
عطر خوش وصال او ميرسدم ز هر كران
هر طرف است آيتي زآمدنش علامتي
هر طرفي و صحبتي از رخ آن عزيز جان
از سر شوق وصل او گشته جهان به گفتگو
گشته هميشه نام او ورد زبان عاشقان
حس بكنم حضور او رايحه ظهور او
در دل من ز شور او پر شده قدر كهكشان
ميشنوم نداي او لطف صداي پاي او
دل شده در هواي او مملو شوق بي امان
گشته همه وجود من در همه تار و پود من
بود من و نبود من بسته به صاحب الزمان
وعده حق ايزدي وارث نسل سرمدي
عطر گل محمدي كرده معطر اين زمان
مژده همه جهانيان اهل زمين و آسمان
ميرسد آن نكو زمان فصل وصال دلستان